کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

سومین روز توکاظمین

کیمیای من  سلام عیدت مبارک میدونی برام چه جالب بود امروز توحرم امام رضا داشتم به جون جوادش قسمش میدادم وبرای همه مسلمین دعا میکردم که فهمیدم امشب شب تولد باب الحوائح حوادالائمه ست ودیگه دلم رفت تو کاظمین ..... خوب داشتم میگفتم که تو کاظمین تو حرمشون خیلی صفاداشت خیلی حال خوبی داشتیم بخصوص که هرروز نهار تو مضیف حضرت دعوت بودیم وغذایی شبیه قیمه خودمون ولی کمی له تر وکم آبتر وپرادویه وخوشمزه بود یکروز هم مرغ ویکروز هم لوبیا سفید بصورت خورشتی لعاب داده ومقداری هم مرغ بریان لای پلو .خوشمزه بود دیگه واز همه مهمتر که متبرک بود توحرمشون اون خادمای زن که فوق العاده با متانت ومهربانی تمام سعی میکردن که همه به زیارت برسن ومرتب...
31 ارديبهشت 1392

کاظمین مهمون امامین جوادین

بله کیمیا دست در دست تو با خیال زیبایی که باتو داشتم صبح زود بیدار میشدیم واز هتل تا حرم که خیلی نزدیک بود سه الی چهاردقیقه می رسیدیم کیمیاجون یادته ؟ هوای لطیف صبحگاهی روحتو نوازش میکرد وچه زود پس از یک بازدید وتحویل گوشی موبایل وارد قسمت بازدید دوم میشدیم وسلام به امامین جوادین (علیهما السلام) اول نماز جماعت که تو هم دست در دست من خودمونو تو جماعت زائرایی که بعضا یک روزه تو کاظمین اقامت داشتند جا میدادیم ونماز میخوندیم وتمام حواسمون بود که تا نمازتمام شد بریم دور ضریخ .وزیارتی سیری بکنیم البته گاهی برای اون دسته از زائرایی که بیخ گوشمون میگفتن خانم بزار ما زیارت کنیم کاروانمون داره میره جا باز میکردیم که بتونن به ضریح ن...
28 ارديبهشت 1392

بازگشت از کربلا(قسمت اول )آغاز سفر

سلام کیمیاجان .کیمیای کربلا دیده کیمیای .... بی معطلی بگویم تو را با خود برده بودم نه خیالی که در قابی از خاطراتی که از کربلا رفتن تو داشتم تو را همراه خود بردم بله یک روز جمعه یعنی 16 فروردین که سفر را با هواپیما به قصد بغداد شروع کردم وپس از سه ساعت واندی تو فرودگاه بغداد پیاده شدیم ما یک سفر 25روزه را چهارنفری بطور آزاد وبا خرج خودمان شروع کردیم بدون هیچ ترسی وبه امید اینکه خود حسین فاطمه همه جا یاورمان خواهد بود برات بگم که همه چی اعم از برنج وگوشت قرمه شده وسبزیجات خشک وحبوبات وروغن وادویه همه ساکهایمان را پرکرده بود انگار که اردویی یکماهه میرویم ولی با قصد زیارت نه تفریح .      ...
23 ارديبهشت 1392

قسمت دوم (کاظمین)

 خب کیمیاجون  از بار شکم که بگذریم حالا ببینیم چه باخود داریم که در آنجا به دردمان بخورد به عبارتی به درد آخرت مان بخورد وقتی برای هر سفر باری می بنددم وچمدانی حاضر میکنم می بینم که خیلی در تکاپو هستم که چیزی کم نداشته باشم حتی این بار به خاطر هوای کربلا که بیشتر وقتها خاکی است واکس را باخود بردم ولی........ حیف از ما آدمها که به فکر بار دنیایی هستیم ولی برای بار آخرتمان دستمان نه تنها خالیست بلکه اصلا به فکر برداشتن توشه برای آخرت هم نیستیم بگذریم بالاخره اول غروب آفتاب بغداد بود که در ماشینهای شاسی بلند که مخصوص فرودگاه بود به قصدرفتن به کاظمین سوارشدیم نیم ساعتی در ترافیکی که بخاط...
23 ارديبهشت 1392
1